آموزش و پرورش کودکان استثنایی در آمریکا
این قانون در 1990 میلادی اصلاح شد و از آن زمان تاکنون به عنوان قانون آموزش کودکان ناتوان و یا IDEA شناخته شده است.
طبق آمار سال1997،بالغ بر4/4 میلیون کودک مواجه با معلولیتهای جسمانی و ذهنی در مراکز آموزش استثنایی آمریکا ثبتنام کردند. این در حالی است که از 95درصد از کودکان استثنایی در مدارس عمومی ثبتنام شد.
این قانون ارائه آموزش دولتی رایگان و مناسب برای تمامی کودکان معلول بین سنین سه تا 21سال را الزامی میکند و برای ایالتها بودجهای در این خصوص در نظر میگیرد که مکمل قانون است. بودجهها برای هر سیستم آموزشی و هر دانشآموزی که در یک برنامه آموزشی خاصی نامنویسی کرده باشد در نظر گرفته شده است تا جایی که سقف تعداد این دانشآموزان حداکثر تا 12 درصد کل جمعیت دانشآموزی کشور را شامل شود و برای بیشتر از آن بودجهای در نظر گرفته نشده است.
اصول این قانون تضمین میکند:
- هیچ کودکی از آموزش محروم نخواهد ماند.
- برنامهها بر مبنای نیازهای افراد طراحی خواهند شد.
- کودکان در محیطی قرار خواهند گرفت که کمترین محدودیت برای آنها وجود داشته باشد به گونهای که بتوانند به شکل مناسب نیازهای خود را برآورده کنند.
- والدین در تصمیمگیریهای مربوط به تعیین سطح دانشآموزان خود مشارکت داشته باشند.
برای تکمیل گزارش مورد نیاز جهت دولت فدرال و پرداخت بودجه مورد نیاز، ایالتها و مدارس مناطق مختلف موظف شدند دانشآموزانی را که نیازهای ویژهای داشتند، طبقه بندی کنند. این طبقه بندی اگرچه در مناطق مختلف متفاوت بود، اما در کل طبق هفت شرط که در قانون ذکر شده بود انجام گرفت. آن هفت شرط عبارت بودند از: اختلال در صحبت کردن، ناتوانی در یادگیری، اختلال عاطفی، کند ذهنی، اختلال در شنوایی، مشکل در بینایی و در نهایت ضایعات پزشکی یا ارتوپدی.
این طبقه بندی در تعیین سطح دانشآموزان و خدماتی که برای آنها در نظر گرفته می شد بسیار تعیینکننده بود. به طور مثال دانشآموزانی که در یادگیری ناتوان باشند به طور معمول در کلاسهای معمولی جا داده میشوند و اغلب کلاس را برای یک دوره خاص ترک میکردند. در حالی که کودکانی که اختلال عاطفی دارند و یا کند ذهن باشند معمولا در کلاسها و یا مدارس جداگانه قرار میگیرند.
ارزیابی به وسیله یک تیم چند رشتهای صورت گرفته است. این تیم باید صداقت یک معلم و یا اطلاعات یک متخصص را در زمینه آن ناتوانی خاص، داشته باشد.پس از تفسیر دادهها و تشخیص کودک به عنوان معلول، تیم یک برنامه آموزشی فردی را طراحی میکند. این برنامه سطح فعلی عملکرد آموزشی دانشآموزان را در خود دارد و در بر گیرنده اهداف آموزشی کوتاهمدت و بلندمدت است. همچنین این برنامه رشد دانشآموز را میسنجد و نوع و مدت خدماتی که دانشآموز آن را دریافت خواهد کرد در خود دارد. این برنامههای آموزشی فردی و میزان رشد دانشآموز حداقل سالی یکبار مورد بازنگری قرار میگیرند تا در صورت لزوم اصلاحاتی در آن صورت گیرد.
این برنامه تدابیر لازم را در خصوص مسئولیتها و حقوق والدین تصریح میکند. رشد و توسعه سیاست آموزشی نیاز به مشارکت والدین دارد و والدین و سرپرستان کودک باید در صورت ایجاد هر نوع تغییر در شیوه ارزیابی و یا تعیین سطح آموزش کودکان خود به صورت کتبی در جریان امر قرار گیرند. اگر در خصوص تعیین سطح یا شیوه برنامه فردی کودک معلول،میان والدین و مدرسه توافق حاصل نشود، در این صورت باید در یک جلسه بدون پیش داوری به حرفهای همدیگر گوش فرا دهند. برای آماده شدن جهت این مسأله والدین باید به تمامی مدارک و اطلاعات ارزیابی ثبت شده موجود در مدرسه که متعلق به دانشآموز آنها است، دسترسی داشته باشند.
در سطح ابتدایی بیشتر دانشآموزانی که نیاز به آموزش ویژه دارند، خدمات آموزشی که برای آنها در نظر گرفته شده است را در همان کلاسهای معمولی دریافت میکنند به این معنی که آنها به هنگام آموزش ویژه کلاسهای عادی خود را ترک میکنند و به همراه گروه کوچکی متشکل از سایر دانشآموزان به کلاسهای خاصی میروند و آموزش میبینند و پس از آن به کلاسهای عادی خود بازمیگردند.
در ایالات متحده تلاش بر این است دانشآموزانی را که معلولیت شدید دارند، تا حدممکن در کلاسهای معمولی جا دهند. به هر حال در این زمینه شاهد اقدامهای مختلفی هستیم که مبتنی بر سیاستهای هیأت رئیسه مدارس است.
دانشآموزانی را که نیاز به آموزش خاص دارند، به طور معمول برای یک ساعت زمانی مشخص از مدارس بیرون میبرند و این دانشآموزان به طور عمده در کلاسهای معمولی حضور دارند و یا آنکه در کلاسهای آموزشی مستقل خودشان حضور مییابند. در یک مدرسه ابتدایی، کودکانی را که ناتواناییهای شدید دارند بهطور عمده در کلاسهای معمولی آموزش میدهند، در حالی که در یک مدرسه دیگر چنین دانشآموزانی بخش عمده وقتشان را در کلاسهای جداگانه سپری میکنند.
حضور دانشآموزانی که از ناتواناییهای شدید رنج میبرند در کلاسهای عادی، منبع بسیاری از اختلاف نظرها و مشاجرات در مدارس بوده است. در مدرسه «پارک» مدیریت معتقد بود که حضور این کودکان در کلاسهای معمولی مطلوب است، اما معلمانی که در این مدرسه مورد مصاحبه قرار گرفتند، معتقد بودند که این کار مؤثر و نتیجه بخش نبوده است. یکی از این معلمان تجربه خود را به این صورت نقل میکند:
در کلاس من 28 دانشآموز حضور داشتند، من چه کار باید میکردم آیا برای سه یا چهار دانشآموز ناتوان، باید بقیه دانشآموزان قربانی میشدند. در این وضع هیچ برندهای وجود نداشت. والدیندانشآموزان مدرسه ابتدایی پارک نیز از سرخوردگی معلمان مدرسه نسبت به حضور دانشآموزان دارای ناتوانی شدید در کلاسهای عادی، آگاه بودند.
پدر یکی از دانشآموزان که کودک او در کلاسهای عادی حضور داشت نگران بود که کودکش به خاطر این موضوع نتواند آموزش کافی ببیند. او گفت:
بسیاری از افراد از حضور دانشآموزانی که از برخی ناتواناییها رنج میبرند در کلاسهای عادی، ناخشنودند.
شاید بسیاری از مجریان آموزش اینگونه فکر نکنند. من فکر نمیکنم که آنها واقعا آگاه باشند که در خصوص آموزش ویژه کودکان ناتوان چه باید بکنند و این امر آنها را از آنچه سعی میکنند انجام دهند بازمیدارد. در برخی مناطق، مدارس برنامهای را پذیرفتند که این حضور به صورت عکس انجام میگرفت به این معنی که دانشآموزان عادی که نیازی به آموزش خاص نداشتند در برخی ساعات و در دورههای زمانی خاص به کلاسهای دانشآموزانی که نیاز به آموزش ویژه داشتند و از برخی ناتواناییها رنج میبردند، آورده میشدند.
فایده این عمل بنا به گفته برخی از معلمان که با آموزش کودکان ناتوان سرو کار داشتند آن است که این کار به دانشآموزانی که از ناتوانی شدید رنج میبرند اجازه میدهد که در محیطی که با آن مانوستر هستند و در آن احساس راحتی و آرامش میکنند، حضور یابند.
از طرف دیگر در مدرسه راکفلر این تدبیر اندیشیده شد دانشآموزانی که از ناتوانی رنج میبردند در کلاسهای عادی حضور داشته باشند. در این اقدام معلم کلاسهای عادی هیچ بار و مسئولیت اضافی در قبال دانشآموزان ناتوان به دوش نداشت.
اما معلمان ویژهای برای آموزش این کودکان که تعداد کمی بودند اختصاص یافته بود که به آنها آموزش میدادند. این معلمان ویژه تمامی وقت خود را با دانشآموزانی که معلولیت شدید داشتند سر میکردند و این دانشآموزان در کلاسهای عادی نیز حضور داشتند.
یکی از مشکلات حضور دانشآموزان ناتوان در کلاسهای معمولی که بدان اشاره شده است این است که حضور در کلاسهای عادی، دانشآموزانی را که از ناتواناییهای شدید رنج میبرند در یک محیط نا آشنا وارد میکند.
در مورد ناتواناییهایی که در یادگیری وجود داشت منابع ارشد مالی مدارسی که در مناطق مرفه واقع بودند خدمات آموزشی تقویتی را در مقیاسی آماده و ارائه کردند که برای مدارسی که در مناطق کمدرآمد واقع بودند این مسأله غیر قابل تصور بود.
«بکی» که یکی از دانشآموزان مدرسه راهنمایی «واندربیت» بود در برنامهای به نام «مهارتهای مطالعاتی منبع» حضور داشت. این برنامه به او اجازه میداد در روز یک بار در خصوص موضوعهای درسیاش کمک بخواهد. او در ریاضیات مشکلی نداشت، در نتیجه به طور طبیعی در درس ریاضیات به کمک نیاز نداشت، اما در مطالعات اجتماعی و املاء به کمک نیاز داشت. وضع بکی در علوم تجربی نیز خوب بود. به طور خلاصه بکی دانشآموز متوسطی بود که احتمالاً در سایر مناطق از دانشآموزانی محسوب نمیشد که واجدشرایط شرکت در کلاسهای تقویتی باشند.
یک معلم ریاضی در منطقه «رولینگ هیلز» گفت: مدرسه به دانشآموزانی با شرایط هوشی بسیار بالا گرایش دارد و این امر وضعی را پدید آورده است که در آن دانشآموزان متوسط به عنوان دانشآموزانی که نیاز به آموزش ویژه و یا آموزش تقویتی دارند، تعریف میشوند. او میگوید: من فکر میکنم بسیاری از دانش آموزان چون نمرات پایین آورده بودند از آنها آزمون به عمل آمد.
در حالی که مشخص شد آنها واقعا در سطح متوسط ضریب هوشی قرار داشتند. اما در «رولینگ هیلز» آنها در سطح پایینتر از متوسط قرار گرفته بودند.
در هر حال الگوی بالا ممکن است بیش از اینها شیوع داشته باشد. مدیر برنامه ویژه آموزشی در دبیرستان «همیلتون» گزارش داد که دبیرستان کمی به سمت الگویی که در آن دانش آموزان سطح متوسط، سطح پایین محسوب میشوند جهت گرفته است زیرا این دبیرستان منابع برخورداری از چنین وضعی را دارا است. طبق گفته او تعداد دانشآموزانی که در دبیرستان «همیلتون» از اینگونه خدمات و کلاسهای تقویتی بهره میبرند، ممکن است از سطح مورد انتظار در کل جمعیت آن فراتر برود.
یکی از معلمان «واندربیلت» گفت: در این منطقه والدین اغلب با قرارگرفتن فرزندانشان در کلاسهای تقویتی احساس راحتی میکنند زیرا این کار بار مسئولیت شخصی را از دوش کودکی که در این محیط بسیار رقابتی عملکرد ضعیفی دارد، میگیرد.
برخلاف مدارسی که در مناطق مرفه قرار داشتند در مناطق فقیر نشین مربیان اشاره کردند که گرایش به سمت دانشآموزانی با ضریب هوشی پایینتر وجود داشت، به این معنی که منابع و خدمات آموزشهای ویژه و آموزش تقویتی صرفا ً پاسخگوی نیازمندترین دانش آموزان بود و دانشآموزان با ضریب هوشی پایینتر واجد شرایط استفاده از این امکانات بودند.
بسیاری از معلمان بر این باورند که تعداد دانشآموزانی که نیاز به کلاسهای تقویتی و آموزش ویژه دارند در بسیاری از اجتماعات رو به افزایش است. یک معلم خاطر نشان کرد که بسیاری از دانشآموزان نیازمند به آموزشهای ویژه در مناطق فقیر نشین شهرها از مادرانی متولد شدهاند که در دوره بارداری مواد مخدر مصرف میکردند.
در مواردی که مادران از مواد مخدر استفاده میکردند تعداد کودکانی که از ناتواناییهای جدی تری رنج میبردند از نسل قبل بیشتر بود. همچنین در مناطق حاشیه شهری که ساکنان آن را طبقه متوسط تشکیل میدادند، افزایش تعداد دانشآموزانی که مشکلاتی داشتند با تعداد زنانی که در زایمان با مشکل تولد دیررس مواجه بودند، نسبت داشت.
فرآیند تشخیص دانشآموزانی که به خدمات آموزشی ویژه نیاز دارند، مسأله پیچیدهای است.یک معلم کلاس چهارم که در این کلاسهای ویژه تدریس میکرد میگوید: معیارهای گزینش دانشآموزانی که نیاز به آموزش ویژه و تقویتی دارند هر سال با تغییر مدیریت مدارس تغییر میکند.
طبق نظر این معلم در چند سال گذشته دانشآموزان به میزان لازم به شرکت در این کلاسهای تقویتی ساماندهی نشدند. در طول این دوره یک هیأت متشکل از معلمان انتخاب شدند تا تمامی موارد را مورد بررسی قرار دهند.
به طور خلاصه جا دادن دانشآموزان در گروههایی که نیاز به آموزش ویژه دارند به مناطق فقیر محدود نبوده است و گستره وسیعی را شامل میشده است.
به هر حال در مناطق فقیر نشین شهرها، اینگونه خدمات آموزشی تقویتی و ویژه به صورت محدودتری وجود داشته است. علاوه بر این معیارهای اینکه کدام یک از دانشآموزان به چنین آموزشهایی نیاز دارند در مناطق گوناگون بسیار متفاوت بود. به طور عام، در مناطق فقیر نشین این گرایش وجود داشت که دانشآموزانی با ضریب هوشی پایینتر و ضعیفتر به عنوان دانشآموزانی محسوب شوند که به این نوع آموزشها نیاز دارند درحالی که در مناطق مرفه گرایش عمده آن بود که دانشآموزان با ضریب هوشی بالاتر و در سطح متوسط نیز به عنوان دانشآموزانی محسوب شوند که به چنین آموزشهایی نیازمندند.
این امر تا حدی با منابع مالی که برای حمایت از این خدمات آموزشی در دسترس بود، ارتباط داشت. عامل دیگر عبارت بود از مقاومت مدیران و هیأت مدیره مدارس مناطق فقیرنشین که مخالف اعمال محدودیت روی فرصتهای یادگیری دانشآموزان بودند.
آموزش کودکان تیزهوش
دو دهه قبل برای دانشآموزان تیز هوش و با استعداد برنامههای کمی وجود داشت. در سال 1990، در 38 ایالت به بیش از 2 میلیون دانشآموز تیزهوش خدمات ارائه میشد، که دانشآموزان از مهدکودک تا دبیرستان را در برمیگرفت. 26 ایالت مدارس را موظف به ارائه خدمات و برنامههای آموزشی برای کودکان تیزهوش کردند و 27 ایالت قوانینی را گذراندند که مناطق را به ارائه چنین امکاناتی ترغیب میکرد. فقط شش ایالت فاقد چنین قوانینی بودند. به هر حال شمار دانشآموزانی که به عنوان دانشآموزان تیزهوش شناخته میشدند بنا بر اختلافهایی که در قوانین و فعالیتهای ایالتها وجود داشت تفاوت می کرد.
به طور مثال در چهار ایالت بیش از 10 درصد دانشآموزان به عنوان دانشآموزان تیزهوش محسوب شدند و در 21 ایالت این مقدار کمتر از 5 درصد بود.
طبق اطلاعاتNELS در سال 1989 میلادی 65درصد مدارس دولتی فرصتهایی را برای دانشآموزان تیزهوش و با استعداد فراهم کردند و تقریبا 9 درصد تمامی دانشآموزان مقطع دبیرستان در برنامههای آموزشی ویژه کودکان تیز هوش و با استعداد شرکت کرده بودند.
دو رویکرد بسیار شایع در خصوص دانشآموزان تیزهوش عبارت است از رویکرد غنیسازی و رویکرد تسریع. غنیسازی، به این معنی است که تمرینهای آموزشی متنوعتری در اختیار دانشآموزان قرار گیرد. برنامههای غنیسازی ممکن است
شامل تمرینهای پس از کلاس و یا کلاسهای روزهای تعطیل شود که علاوه بر کلاسهای معمولی برای این دسته از دانشآموزان تشکیل میشود.
همچنین در این رویکرد، ممکن است کلوبهای خاصی تشکیل شود و علایق خاص این دسته از دانشآموزان در آن مورد توجه قرار گیرد.
رویکرد تسریع، معمولا عبارت است از ورود زودهنگام به دورههای آموزشی از مهدکودک گرفته تا دانشکده، جهش و یا گذراندن برنامههای جهشی نیمه وقت که در آن، دانشآموز در یک یا دو زمینه در روز آموزشهای پیشرفته میبیند. مدارس مورد مطالعه، همگی دارای برنامههای خاصی برای کودکان تیزهوش نبودند. اما به هر حال برنامههایی که در این خصوص وجود داشت که مبتنی بر اولویتهای مدارس محلی مناطق بود.
این برنامهها طبق نظر مدیر مدرسه و یا هیأت مدیره طراحی و انجام میشد. بیشتر معلمان و والدین معتقد بودند که دانشآموزان تیزهوش باید از طریق برنامههای ویژه برای توسعه نبوغ خود مورد ترغیب قرار گیرند. در میان برنامههای معدودی که برای این دانشآموزان وجود داشت، میتوان از برنامههای مدرسه ابتدایی «راکفلر» نام برد. در مدرسه ابتدایی راکفلر برنامههای آموزشی ویژه کودکان تیزهوش از کلاس چهارم آغاز میشد. دانشآموزان تیزهوش برای دریافت آموزش ویژه در مسائل درسی از جمله هندسه و قرائت از کلاسهای عادی خود بیرون کشیده میشدند. به همین نحو در مدرسه راهنمایی «واندربیلت» کلاسهای آموزشی ویژه برای کودکان تیزهوش از کلاس چهارم آغاز میشد.
از دانشآموزان در کلاس سوم آزمونی به عمل میآمد و بنا به گفته معلم ریاضیات در مدرسه واندربیلت 90 درصد معیارها برای پذیرش به عنوان دانشآموز تیزهوش مبتنی بر سنجشهای عینی بود.
به اعتقاد معلم ریاضیات مدرسه، «رولینگ هیلز» در این آموزشگاه تاکید روی معیارهای عینی ضروری بود، زیرا بسیاری از والدین در منطقه رولینگ هیلز سعی میکردند مدرسه را ترغیب کنند که فرزندشان را در این برنامههای ویژه جا دهد.
مادر یکی از دانشآموزان مدرسه واندربلیت توضیح میدهد که چرا برای پذیرش دانشآموزان در این برنامههای خاص باید روی نمرات آزمون تاکید میشد. همیشه والدینی وجود دارند که احساس میکنند کودکشان نیاز دارد در برنامه توسعه یافته (برنامه تیزهوشان) درس ریاضی شرکت کند. اگرچه آنها در این خصوص کمترین آشنایی با معیارهای ارزیابی دانشآموز ندارند.
دانشآموزان کلاس ششم منطقه رولینگ هیلز امتحانی را میگذراندند که موفقیت درسی در کلاسهای جبر را پیش بینی میکرد.
از دانشآموزانی که از یک حد معینی نمره بالاتری میآوردند، خواسته میشد که برنامه ویژه کودکان تیزهوش را در کلاس ششم بگذرانند.
اگرچه برای دانشآموزان بسیار موفق نیز کلاسهایی وجود داشت، اما برنامههای کودکان تیزهوش در ریاضیات و علوم تجربی در مدارس راهنمایی و ابتدایی متوسط و یا کمتر از حد متوسط محدود بود ویا اصلا وجود نداشت. برخی مدارس هیچگونه برنامهای برای کودکان تیزهوش نداشتند. مربیان اشاره کردند که این برنامهها، منابع مالی را از سمت برگزاری کلاسهای جبرانی مورد نیاز در این مدارس منحرف میکرد. نبود برنامههای ویژه تیزهوشان در بسیاری از مدارس این تصور را تقویت میکند که دانشآموزان تیزهوش از سوی مدارس مورد غفلت قرار گرفتهاند. یک معلم در مدرسه راهنمایی «وست» گفت:من فکر میکنم که در نظام آموزشی آمریکا به دانشآموزان بسیار تیزهوش بیوفایی شده است.
سایر معلمان، والدین و مدیران مدارس نیز در این دیدگاه سهیم بودند.
تقسیم بندی کودکان استثنایی
کودکان استثنایی به هفت گروه به شرح زیر تقسیم میشوند:
- اختلال گفتاری
- ناتوانی یادگیری
- اختلال عاطفی
- عقب ماندگی ذهنی
- اختلال شنوایی
- آسیب دیدگی استخوانی
- آسیب دیدگی پزشکی
اهداف آموزشی
- فراهم کردن امکانات آموزشی برای کودکان استثنایی با هر یک از معلولیتهای خاص
- آموزش توأم این کودکان در کنار کودکان معمولی
سیاستهای آموزشی
از جمله مهمترین سیاستهای آموزش استثنایی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- آموزش کودکان استثنایی بدون جداسازی از کودکان معمولی
- کودکانی که به دلیل معلولیتهای مختلف نمیتوانند در مدارس عادی حضور یابند در بیمارستانها و منازل و یا در مؤسسات عمومی و خصوصی بدون پرداخت هزینه از سوی والدین تحت مراقبت قرار بگیرند.
منبع: WWW.aftab.ir - آفتاب
- ادامه مطلب
تاریخ: شنبه , 13 اسفند 1401 (03:01)
- گزارش تخلف مطلب